این روزها

بندرعباس

1390/4/24 15:02
نویسنده : شیرین
178 بازدید
اشتراک گذاری
ما به دلیل کار آقای پدر در بندرعباس به سر می بریم. سرعت اینترنت کمه و برای منی که معتادم این خیلی سخته.

آراد بزرگ شده و شیرین. به حرف زدن و شعر خوندنم کاملاً واکنش نشون می ده. سر و صدا و قان و قونهای خیلی نازی می کنه که دل آدم می ره. چند روز اول که اومده بودیم بندرعباس یه کمی بدخواب و بدقلق شده بود و مدام باید بغلش می کردیم. الان جا افتاده و آروم شده. امیدوارم وقتی برگشتیم تهران باز تنظیمش به هم نخوره.

امروز 20 روزه که اینجا هستیم. یادمه پارسال حدوداً همین موقعا بود که یه مسافرت سه روزه با همسری اومدیم بندرعباس. چقدر آزاد و بیکار بودم، چقدر گشتیم. حالا اما... باید در خدمت پسر گلم باشم.

پسرم شده تمام زندگیم، تمام عشقم. خنده هاش، گریه هاش، اخماش، چشماش وقتی خوابش میاد، غرغرهاش وقتی آروغ داره ;) جیغهای بنفشش، تک تک کارهاش برام شیرینه.

خدا رو به خاطر داشتنش شکر می کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به این روزها می باشد