این روزها

بندرعباس

ما به دلیل کار آقای پدر در بندرعباس به سر می بریم. سرعت اینترنت کمه و برای منی که معتادم این خیلی سخته. آراد بزرگ شده و شیرین. به حرف زدن و شعر خوندنم کاملاً واکنش نشون می ده. سر و صدا و قان و قونهای خیلی نازی می کنه که دل آدم می ره. چند روز اول که اومده بودیم بندرعباس یه کمی بدخواب و بدقلق شده بود و مدام باید بغلش می کردیم. الان جا افتاده و آروم شده. امیدوارم وقتی برگشتیم تهران باز تنظیمش به هم نخوره. امروز 20 روزه که اینجا هستیم. یادمه پارسال حدوداً همین موقعا بود که یه مسافرت سه روزه با همسری اومدیم بندرعباس. چقدر آزاد و بیکار بودم، چقدر گشتیم. حالا اما... باید در خدمت پسر گلم باشم. پسرم شده تمام زندگیم، تمام عشقم. خنده هاش، گریه هاش،...
24 تير 1390

لحظه های عاشقی

آلبوم لحظه های عاشقی جهان رو میذارم و پسرک رو بغل می کنم. چاره ای ندارم، اگه بغل نکنم غر می زنه. با همدیگه و با حرکات موزون من پذیرایی رو میریم و میایم. کلی خاطره برام زنده می شه. باهاش شروع می کنم به خوندن. پسرک دور و برشو با اشتیاق برانداز می کنه. تو آینه می بینمش. به محض اینکه یه جا بایستم شروع می کنه به دست و پا زدن و غر زدن! یادم میاد اون روزایی که سرکار می رفتم تو ماشین جهان می ذاشتم هر روز صبح. هر چقدر گوش میدادم سیر نمی شدم. همسری اون موقعا مأموریت بود اکثراً. 23 روز شهرستان 7 روز اینجا. چقدر سخت بود. صبحا دوست داشتم هر جا برم الا سرکار. دوست داشتم خونه باشم، تو تخت، صبح سر کیف ساعت 10-11 از خواب پا شم و صبحانه ی مفصل بخورم و .....
24 تير 1390

نیشخند

من پسر خوش خنده ای هستم، به محض اینکه کسی بهم نگاه کنه چنان لبخند یا بهتره بگم نیشخندی بهش میزنم که دلش آآآب شه. ...
24 تير 1390

روزهای بی لبنیات

این روزها درگیر حساسیت آراد هستیم. ارث بدی که متأسفانه دنبال ما هم اومد. چند وقتی بود روی لپهاش قرمز شده بود. وقتی که قرمزی ها خشک شدند و به زردی زدند نگران شدیم و رفتیم دکتر. دکتر تشخیص داد حساسیت به لبنیاته. قرار شد به مدت دو هفته من لبنیات مصرف نکنم هیچ نوعی. نه تنها شیر و ماست و دوغ و ... بلکه هر نوع بیسکوییت و کیک و ... که شیر درش استفاده شده. شما بگو همه چیزهای خوشمزه. برای منی که وابستگی شدیدی به لبنیات داشتم نخوردن کلیه محصولات لبنی یعنی فاجعه! برای جبران این نخوردن ها روزی یک عدد قرص کلسیم هم تجویز شده که گاهی موقع خوردنش برای خودم تصور می کنم دارم بستنی وانیلی یا دنت موزی یا شیرکاکائو میخورم!  همسری هم داره با من همراهی می کن...
24 تير 1390

فرشته کوچولو چهار ماهه می شود

چهار ماه گذشت، این یعنی من و بابایی و آراد یک سوم از سال رو با هم گذروندیم. چهار ماه پر از عشق، هیجان، خوشحالی، خنده و البته خستگی و کم خوابی. مرد کوچک من چهارماهگیت مبارک. ...
24 تير 1390

یه اسباب بازی خنده دار

اینو ببینید یه اسباب بازی ساده است. اصلاً هم خنده دار نیست. چند روز پیش رفتم از تو کمد آراد اینو در آوردم و اومدم نشستم بالا سر آراد و داشتم تکونش میدادم. همینطوری که نگاهش می کردم و تکونش میدادم یهو گفتم که چه بامزه. موزه قرمزه ( البته قرمز که نیست ) توت فرنگیه زرد. همین که اینو گفتم آراد چنان قهقه ای زد که من چشمام چهار تا شد. دست و پاشو به شدت تکون میداد و هیجان زده شده بود و ریسه می رفت از خنده. من و باباش یهو موندیم. از خنده های آراد خنده مون گرفته بود و تعجب کرده بودیم. البته آراد زیاد میخنده ولی چون بدون اینکه تلاشی برای خندوندنش کرده باشیم خودش از یه موضوعی خنده اش گرفته بود برامون جالب بود. دیگه این شد مشغله ی یه ساعتمون...
24 تير 1390

گزارش تصویری

سروکله زدن ما با این بچه ی نیم وجبی رو ببینید. می ذاریمش توی تشک بازیش، چند دقیقه ای با آویزها سرگرمه و بعد: یه مدت هم اینطوری سرگرمه ولی بعدش: کم کم کل تشک رو یه دور می زنه بعدم تمام تلاششو می کنه که به فرش هم برسه و اونو هم مزه کنه که دیگه مامان سر می رسه و آراد موفق نمی شه. از اونجایی که پوستش خشکه هر روز باید کرم مرطوب کننده به بدنش بزنیم. این فسقلی ما خیلی از جعبه ی کرمش خوشش میاد. از اونجایی که در محدوده ی دستهاش نیست پاهاش رو خیلی ماهرانه قلاب می کنه دورش و به سمت خودش می کشدش. البته پاهاش به دستاش تقلب می رسونه، وروجک هر چیزی رو که دستش نرسه با پاهاش می گیره می کشونه تا بتونه با دست بگیره. کلاً اگه چیزی ر...
24 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به این روزها می باشد